کد مطلب:259322 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

فضایل اخلاقی و کمالات معنوی
فضایل اخلاقی و كمالات معنوی امام حسن عسكری علیه السلام موجب آن بود كه نه تنها دوستان، بلكه دشمنان نیز به عظمت و بزرگواری او اعتراف نمایند. حسن بن محمد اشعری، محمد بن یحیی و برخی دیگر این گونه روایت كرده اند:

احمد بن عبیدالله بن خاقان متصدی اراضی و خراج قم بود. روزی در مجلس او سخن از علویان و عقایدشان به میان آمد؛ احمد كه خود از ناصبیان سرسخت و منحرف از اهل بیت علیهم السلام بود، ضمن سخن گفت: من در سامرا كسی از علویان را همانند حسن بن علی بن علی الرضا (امام عسكری علیه السلام) در روش و وقار، عفت و نجابت و فضیلت و عظمت در میان خانواده ی خویش و میان بنی هاشم، ندیدم و نشناختم. خاندانش او را بر بزرگسالان و محترمان خود مقدم می داشتند و در نزد سران سپاه و وزیران و عموم مردم نیز همین وضع را داشت. به یاد دارم روزی نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند ابومحمد ابن الرضا آمده است.

پدرم به صدای بلند گفت: بگذارید وارد شود.

من از این كه دربانان نزد پدرم از امام به كنیه و احترام یاد كردند، شگفت زده شدم؛ زیرا نزد پدرم جز خلیفه با ولیعهد یا كسی را كه خلیفه دستور داده باشد از او به كنیه یاد كنند، به كنیه یاد نمی كردند؛ آن گاه مردی گندمگون، خوش قامت، خوشرو، نیكو اندام، جوان، و با هیبت و جلالت وارد شد.

چون چشم پدرم به او افتاد برخاست و چند قدم به استقبال رفت. به یاد نداشتم پدرم نسبت به كسی از بنی هاشم یا فرماندهان سپاه چنین كرده باشد. دست بر گردن او انداخت و صورت و سینه ی او را بوسید، سپس دست او را گرفت و او را بر جای نماز خود نشانید و خود در كنار و رو به روی او نشست و با او به سخن پرداخت.



[ صفحه 90]



در ضمن سخن به او فدایت شوم می گفت. من از آنچه می دیدم در شگفت بودم. ناگاه دربانی آمد و گفت: موفق عباسی آمده است.

معمول این بود كه وقتی موفق می آمد قبل از او دربانان و نیز فرماندهان ویژه ی سپاه او می آمدند و در فاصله ی در خانه تا مجلس پدرم در دو صف می ایستادند و به همین حال می ماندند تا موفق بیاید و برود.

پدرم پیوسته متوجه ابومحمد علیه السلام بود و با او گفت وگو می كرد تا آن گاه كه چشمش به غلامان مخصوص موفق افتاد در این موقع به آن حضرت گفت: فدایت شوم! اگر مایلید تشریف ببرید.

سپس به دربانان خود گفت: او را از پشت دو صف ببرند تا موفق او را نبیند.

امام برخاست و پدرم نیز برخاست و دوباره دست بر گردن او انداخت و امام رفت. من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: این چه كسی بود كه او را در حضور پدرم به كنیه یاد كردید و پدرم به او چنین رفتاری داشت؟

گفتند: او یكی از علویان است كه به او حسن بن علی می گویند و به ابن الرضا معروف است.

شگفتی من بیشتر شد و پیوسته آن روز، نگران و اندیشمند بودم تا شب شد. عادت پدرم این بود كه پس از نماز عشا می نشست و گزارش ها و اموری را كه لازم بود به سمع خلیفه برساند، رسیدگی می كرد. وقتی نماز خواند و نشست، من رفتم و نشستم. كسی پیش او نبود، پرسید: احمد! كاری داری!

گفتم: آری پدر، اگر اجازه می دهی بگویم؟

گفت: اجازه داری.

گفتم: پدر! این مرد كه صبح او را دیدم چه كسی بود كه نسبت به او چنین بزرگداشت و احترام نمودی و در سخنت به او فدایت شوم می گفتی و خودت و پدر و مادرت را فدای او می ساختی؟

گفت: پسرم! او امام رافضیان حسن بن علی معروف به ابن الرضا است.

آن گاه اندكی سكوت كرد، من نیز ساكت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از



[ صفحه 91]



دست خلفای بنی عباس بیرون رود، كسی از بنی هاشم جز او سزاوار آن نیست و این به جهت فضیلت و عفت، زهد و عبادت و اخلاق نیكو و شایستگی اوست، اگر پدر او را می دیدی مردی بزرگوار و با فضیلت را دیده بودی.

با این سخنان، اندیشه و نگرانیم بیشتر وحشتم نسبت به پدرم افزوده شد، و دیگر كار مهمی جز آن نداشتم كه درباره ی امام پرس و جو كنم و پیرامون او كاوش و بررسی نمایم.

از هیچ یك از بنی هاشم و سران سپاه و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و دیگر افراد درباره ی امام سؤالی نكردم مگر آن كه او را نزد آنان در نهایت بزرگی و ارجمندی و والایی یافتم و همه از او به نیكی یاد می كردند و او را بر تمامی خاندان و بزرگان خویش مقدم می شمردند و بدین گونه مقام امام نزد من عظمت یافت. زیرا هیچ دوست و دشمنی را ندیدم، مگر آن كه در مورد او به نیكی سخن می گفت و او را می ستود. [1] .


[1] ارشاد مفيد: ص 318.